طرحواره ها به عنوان وسیله ای برای بقا توسعه می یابند
به عنوان بچه های کوچک، یاد گرفتیم که با محیط خود به بهترین شکلی که می دانستیم برخورد کنیم. در حالی که برای برخی، والدین آنها نیازهای عاطفی و فیزیکی آنها را (تقریبا) کاملاً مطابقت میدادند، برای برخی دیگر همیشه اینطور نبود. برای کسانی که همیشه احساس نمی کردند نیازهای عاطفی آنها برآورده شده است، تمام تلاش خود را برای سازگاری انجام دادند.
بسته به اینکه والدین نیازهای عاطفی اصلی فرزندشان را برآورده می کنند یا نه، مانند احساس مراقبت و محافظت از او، این امر می تواند منجر به طرحواره های ناسازگار اولیه (EMS) شود. EMS باورهایی درباره خودمان است مانند: "دیگران هرگز واقعاً به من اهمیت نمی دهند" یا "افرادی که به من اهمیت می دهند ناگزیر من را ترک می کنند" یا حتی "من دوست داشتنی نیستم".
اما ما باید یاد بگیریم که چگونه آنها را رها کنیم
در دوران کودکی، این باورها در مورد خودمان از یک زمینه یا موقعیت خاص ناشی می شد که ما را وادار می کرد به روشی خاص واکنش نشان دهیم تا بتوانیم احساسات شدید خود را کنترل کنیم. به عنوان مثال، کودکی که والدینش هنگام گریه عصبانی می شوند، احتمالاً احساسات خود را سرکوب می کند تا والدین خود را از ابراز عصبانیت بر روی آنها باز دارد.
همانطور که ما بزرگ شدیم، این باورها ناسازگار شدند - آنها کارکرد اصلی خود را که آرام کردن ما بود، انجام ندادند. در واقع، این باورهای محدودکننده به الگوهای ناکارآمد فراگیر تبدیل شدند که در نهایت بر روابط و رفاه ما تأثیر میگذارند.
هنگامی که در کودکی سرکوب احساسات شدید ما، والدین ما را در بزرگسالی آرام نگه میداشت، این امر میتواند روابط را بسیار دشوار کند، زیرا مانع از برقراری ارتباط واضح و آشکار نیازهای ما میشود.
دانش اولین قدم برای شفا است
دانستن EMS می تواند به ما کمک کند تا بفهمیم برخی از الگوهای ناسازگار از کجا می آیند. همچنین یک منبع ارزشمند در درمان است، بنابراین در صورت تمایل این موضوع را به یک درمانگر مجاز در میان بگذارید تا بهتر بتوانید در مورد آنچه که باید از اینجا انجام دهید بحث کنید.
به کوشش عبدالرضا فارسی